اسم من در لیست نبود!

گیلان نوا؛ روایت یک دانش‌آموز از دیدار دانش‌آموزان با رهبر انقلاب

صبح خیلی زود، خودم را به خیابان صالحی رساندم. هوا هنوز تاریک بود. تمام مدتی که به طرف خیابان کشور‌دوست و در ورودی حرکت می‌کردم و حتی هنگام بازرسی، انگار در رویا به‌سر می‌بردم. آنقدر خوشحال بودم که باورم نمی‌شد چه اتفاقی در حال وقوع است و من واقعا کجا هستم که با شنیدن جمله «اسم‌تون داخل لیست نیست» تمام افکارم مثل دیواری آجری فرو‌ریخت. با نگرانی به دنبال کسی گشتم تا راهنمایی‌ام کند. یک نفر قرار شد پیگیری کند. گوشه‌ای منتظر ماندم. آنقدر منتظر ماندم که کم‌کم ترسیدم جور نشود و این همه انتظار برای امروز همه هیچ و پوچ شود که ناگهان همان آقا را دیدم که با لبخند نزدیک شد و گفت: «درست شد، بروید داخل». هر چه فکر و خیال بد کرده بودم دور ریختم و بالاخره وارد شدم. کمی جلوتر که رفتم چشمم به پوستر بزرگی که روی دیوار نصب شده بود، خورد. بچه‌ها از سراسر ایران نقاشی‌هایی برای مردم فلسطین کشیده و به یکی از شبکه‌های تلویزیونی فرستاده بودند و حالا دانش‌آموزان در حال نوشتن هشتگ برای مردم قهرمان فلسطین، کنار این نقاشی‌ها بودند. یکی می‌نوشت «حریفت منم»، دیگری نوشته بود «فلسطین پیروز است»، یکی دیگر پیام «الموت لاسرائیل» را درشت و پررنگ نوشته بود اما چشمم که به یکی از نوشته‌ها خورد تنم لرزید. در گوشه‌ای از پوستر نوشته شده بود: «۶ ماهه زدن این همه تکبیر ندارد…» قطره اشکی که تلاش می‌کرد از گوشه چشمم بیرون بیاید را با سماجت با دست پاک کردم و نفس عمیق کشیدم. کفش‌هایم را به کفش‌داری بزرگ جلوی در دادم و با گفتن بسم‌الله وارد شدم. فضای حسینیه را که دیدم نفس در سینه‌ام حبس شد. چقدر منتظر چنین روزی بودم…

بالای جایگاه، جمله «کونوا للظالم خصما و للمظلوم عونا» همراه تصویر یک چفیه فلسطینی توجهم را جلب کرد؛ جمله‌ای از امیرالمومنین(ع) به نشانه اینکه همیشه با ستمگران عالم در ستیز هستیم و همیشه حامی مظلومان عالم خواهیم بود. از مسؤولان آنجا خواستم بگذارند جلو بروم و خودکار و کاغذ بگیرم تا هر چه می‌بینم و می‌شنوم را برای حاشیه نگاری‌ام یادداشت کنم اما انگار امروز قرار نبود آنقدر‌ها هم راحت و آسان بگذرد. انگار کاری از دستم برنمی‌آمد. همان‌جا سر جایم نشستم تا حداقل قبل از پر شدن حسینیه جایی برای نشستن داشته باشم و برنامه را از دست ندهم.

گروه سرود بالا آمد و سرود خواند و بعد مجری برنامه از مهدی رسولی دعوت کرد پشت میکروفن بیاید؛ بعد از صحبت‌های ایشان و خواندن چند بیت کوتاه، ناگهان جمعیت از جا برخاست. اینجا بود که فهمیدم بالاخره آن اتفاقی که سال‌ها آرزویش را داشتم افتاده است. رهبر عزیزمان وارد حسینیه شده بودند و تمام دانش‌آموزان با دادن شعارهایی مثل «این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده» و «ابالفضل علمدار سیدعلی نگه‌دار»

از ایشان استقبال کردند. در بین شعار‌ها صدای «ای رهبر آزاده، فرمان بده فرمانده» و «‌ای رهبر آزاده، آماده‌ایم آماده» توجهم را جلب کرد؛ شعارهایی که نشان می‌داد جوانان و نوجوانان ما آماده جانفشانی و نابودی اسرائیل هستند. آنجا بود که به همسن و سال‌های خودم آفرین گفتم. در این بین عده‌ای هم از شوق اشک می‌ریختند و تلاش‌های‌شان برای بند آوردن گریه‌های‌شان انگار جواب نمی‌داد.

نماینده دانش‌آموزان پشت میکروفن رفت و صحبت کرد. از عشق ما دانش‌آموزان به انقلاب و رهبرمان گفت و از آنهایی یاد کرد که دل‌شان اینجا بود اما خودشان نتوانستند بیایند و در پایان هم از ایشان درخواست تبرکی کرد. بعد از او یکی از دانشجویان فلسطینی که در ایران تحصیل می‌کرد پشت میکروفن رفت و شروع کرد به صحبت کردن به نمایندگی از مردم فلسطین و غزه. چیزی که برایم جالب بود این بود که او به ‌جز چند جمله کوتاه که به فارسی صحبت کرد، باقی صحبت‌هایش را به زبان عربی انجام داد اما بچه‌ها در سکوت به صحبت‌هایش گوش می‌دادند. او در پایان صحبت‌هایش از رهبر درخواست چفیه‌ای برای تبرک کرد و از طرف مردم فلسطین هم به ایشان چفیه‌ای تقدیم کرد. سپس نماینده تشکل‌های دانش‌آموزی شروع به صحبت کرد و در صحبت‌هایش به شهدای امنیت که این روز‌ها یک سال از نبودن‌شان می‌گذرد، اشاره کرد. سپس نوبت به صحبت‌های آقا رسید. حسینیه در سکوت فرو رفت و همه با دل ‌و ‌جان به صحبت‌های ایشان گوش سپردند. من هم که برای حاشیه‌نگاری خودکاری نداشتم، تک‌تک جملات ایشان را در ذهنم ثبت کردم.

ایشان در قسمتی از صحبت‌های‌شان ما دانش‌آموزان و نوجوانان را مورد خطاب قرار دادند و گفتند: «شما باید تحلیل داشته باشید! شما باید از اصل انقلاب اسلامی و تمام حوادث تحلیل داشته باشید، یعنی بدانید، تشخیص بدهید که این حادثه چه بود، از کجا شروع شد، کی پشت این حادثه بود، نتیجه‌ این حادثه چه شد».

در ادامه صحبت‌های‌شان از دلایل اصلی دشمنی آمریکا با ما گفتند و سپس از غزه صحبت کردند و فرمودند: «در همین کشور‌های غربی مردم با جمعیت‌های انبوه علیه اسرائیل و در مواردی علیه آمریکا شعار می‌دهند. آمریکا و اسرائیل هیچ علاجی ندارند. نمی‌توانند این را توجیه کنند! لذا می‌بینید یک ابلهی می‌گوید اجتماع مردم انگلیس کار ایرانه! لابد بسیج لندن این کار رو کرده، بسیج پاریس این کار رو کرده!»  بچه‌ها با شنیدن این جملات نتوانستند جلوی خنده‌شان را بگیرند و صدای خنده همراه با تشویق و سوت فضا را پر کرد.

پس از پایان فرمایشات رهبر دوباره بچه‌ها با شعار‌های‌شان ایشان را بدرقه کرده و تا چند دقیقه به شعار دادن ادامه دادند. حسینیه کم‌کم خالی می‌شد اما من چند دقیقه‌ای ایستادم و اطراف را نگاه کردم تا از حال بچه‌ها بعد از دیدار مطلع شوم. همه خوشحال بودند. می‌گفتند و می‌خندیدند اما یکی از بچه‌ها در سکوت به ستونی تکیه داده و با چشمانی خیس از اشک به سربند پرچم فلسطین که در دست داشت خیره شده‌ بود. من هم نشستم و همان‌طور که به او نگاه می‌کردم قسمتی از صحبت‌های آقا را با خود مرور کردم: «پیروزی نه چندان دور با فلسطین و مردم آن خواهد بود».

ان‌شاءالله…